انتظار 118 | ||
گمانم این بود، که خود، با خود سخن مى گوید! نزدیک شدم، و نزدیکتر، چیزى به دست داشت، آرى، کاه بود، و چسبیده، به چندین دانه از گندم، و همان کاه را مى گفت: جان من! این دانه ها، که به آنها، دل بسته اى، براى تو هیچ سودى و فایدتى ندارند، این دانه ها، تو را اسیر خویش داشته، و در بند، اگر اسیر ایشان نبودى،با نسیمى کم، و با کمترین نفحه اى، به بالا مى شدى، و به آسمان مى رفتى! باز هم دیر نیست، سبک ساز خویش را! و سبکبار باش! جذبه توفیق مى خواهى، سبک کن خویش را ----- کهربا کى کاه را از دانه مى سازد جدا؟ [ چهارشنبه 90/12/17 ] [ 11:49 عصر ] [ ایلیا موسوی ]
|
||
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian Skin ] |